امشب شب خیلیییی بدی واسمه!خیلی بدشاید تنها کسی تو زندگیم که حاضرم براش بمیرم یا بیشتر از مردن واسش زندگی کنم نابود شد .از کنکور متنفرم.از کشورم.از زندگیم

ناراحتی اون منو داره می کشه!دلم همون خواهریه بچگیامونو میخواد:(همونی که کلی تخیل داشت و سرزنده بود .خواهر مو میخوام قبل از اونی که رویاهاش جلوی چشماش جون بده.میدونم بیشتر از کنکور واسه چی ناراحته .ولی نمیخوام بگم ، نمیخواد بهم بگه .ولی میدونم.و این اذیتم میکنم که چقدرررر این بشر تحت فشاره.میون این گیری ویری امشب یاد کسی که عاشقشم داره دیوونم میکنه.من آدم احساساتی نیستم!تا هرچی تونستم احساسات مو سرکوب کردم و هنوزم از ادمای احساسی و رئوف و فلان بیزارم ولی امشب عجیب میخوامش کاش هم چی درست بود و امشب با خنده میتونستم موهاشو شونه کنم و ببافم که هی دم به دقیقه نچسبن به گردنش و لجشو در نیارن


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها